اشعار شب چهارم محرم – روضه طفلان حضرت زینب(س)
چه وداعی چقدر جانسوز است
کربلا کرب والبکاء شده است
مادری پشت پرده ی خیمه
دست بر دامن دعا شده است
**
گریه های حرم سؤالی شد
راستی بانوی قبیله کجاست
شیرِ مردانِ زینب کبری ....
...کمی آهسته ؛پس عقیله کجاست
**
سخت از پیله خیمه دل کندید
بال پروازتان تَقَلّا کرد
نام زهرا گره گشاتان شد
قسم عشق کار خود را کرد
**
گرگهای گرسنه ی این دشت
در کمینند با خبر باشید
این خلیفه پرستهای حریص
لاله چینند با خبر باشید
**
نوه ی مرتضی شدن جُرم است
خونتان را حلال می بینند
تازه اسلام نابتان را هم
زیر تیغ سؤال میگیرند
**
شعله های نفاق این مردم
از سقیفه زبانه میگیرد
جان زهرا به فکر خود باشید
پهلو ها را نشانه می گیرند
**
خونِ دل روزی علی کردند
پشت پا می زنند این مردم
کوفه را با مدینه فرقی نیست
بی هوا میزنند این مردم
**
کوچه وا میکنند با حیله
کینه فتوای لاله کوبی داد
تجربه گفت:اولین کوچه...
....در مدینه جواب خوبی داد
**
راستی،سمت حرمله نروید
شرح این درد، مو به مو مانده
به خدا حیف چشمهای شماست
چند تیری برای او مانده
**
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
********************
اینان کم از دو لاله احمر که نیستند
از یاوران خوب تو کمتر که نیستند
هر چند نور چشم من اما عزیز تر....
....از حنجر بریده اصغر که نیستند
هر چند سرو قامت آنها قیامت است
هرگز به دلربایی اکبر که نیستند
گیرم شهید گشته ، فدای تو می شوند
در کربلا سیاهی لشگر که نیستند
با آنچه مادر از سفر شام گفته بود
در پیج و تاب و حادثه ، بهتر که نسیتند
احرامیان پور
*****************
تا هست خدا در دل من کرب و بلا هست
از درد غمت گریه بی چون و چرا هست
این دشت زیارتکده ی منظر توست
بی روی تو عالم همه در آتشِ آه ست
این قدر نگو یار نمانده ست و غریبم
تا دختر زهرا و ابر مرد خدا هست
تو تیغ بده تا که به طوفان غیورم
معلوم شود زینب تو مرده و یا هست
از هل مِن پر سوز تو فهمیده دل من
در قافله ی نیزه سواران توجا هست
هر هاجر خونین جگری هدیه ای آورد
ای کعبه من حال بگو نوبت ما هست؟
تو ناز نفرما که بمیرند به پایت
یک گوشه ی چشمی که کفن پوش دوتا هست
من کار به برگشت پسرهام ندارم
خوش هستم از این که دو نفس با تو مرا هست
**
اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
********************
از زبان امام حسین(ع):
چگونه آب نگردم کنار پیکرتان
که خیره مانده به چشمم نگاه آخرتان
میان هلهله ی قاتلانتان تنها
نشسته ام که بگریم به جسم پرپرتان
چه شد که بعد رجزهایتان در این میدان
چه شد که بعد تماشای رزم محشرتان
ز داغ این همه دشنه به خویش می پیچید
به زیر آن همه مرکب شکسته شد پرتان
شکسته آمدم اینجا شکسته تر شده ام
نشسته ام من شرمنده در برابرتان
خدا کند که بگیرند چشم زینب را
که تیغ تیز نبیند به روی حنجرتان
میان قافله ی نیزه دارها فردا
خدا کند که نخندد کسی به مادرتان
و پیش ناقه ی او در میان شادی ها
خدا کند که نیفتد ز نیزه ها سرتان
حسن لطفی
*******************
حضرت عاطفه لطف تو اگر بگذارد
دل آیــینه ای ام قصــد تقــرب دارد
آسمانم همه ابری است ، تماشایش کن
«نه» نگو چون به تلنگر زدنی می بارد
حرفم این است که لطمه به غرورم نزنی
دست رد بر جگــر تنگ بلــورم نزنی
مهلتی تا که کنــار تو تلالــؤ بکنم
با دل سوخته ات بیعتی از نو بکنم
نذر کردم که به اندازه ی وسعم آقا!
همه هستی خود نذر سر تو بکنم
دو پســر نزد تو با چشـــم ترم آوردم
دو جگر گوشه ز جنس جگرم آوردم
هر دو بر گوشه ی دامان شما ملتمس اند
بر در خانه ی احساس شما ملتمس اند
در دل کوچکشان عشق شما می جوشد
تا که گردند به قربان شما ملتمس اند
هر دوتا شیر مرا با غم تو نوشیدند
از شب پیش برای تو کفن پوشیدند
حضرت آینه بگذار سرافراز شوم
در شعاع کرمت بشکُفم و باز شوم
تپش ام کند شده مرحمتی کن آقا!
تا به پایان نرســم بازهم آغاز شوم
این حریصان شهادت ز پی نان توأند
هر دو از روز ازل دست به دامان توأند
پیش از آنی که بیایند تفأّل زده اند
عطر بر پیرهن و شانه به کاکل زده اند
یک دهه فاطمیه گریه به زهرا کردند
تا که بر دامن تو چنگ توسل زده اند
سعيد توفيقي
********************
فتوا
تا صوت قرآن از لب آنها مي آيد
كفرِ تمام نيزه ها بالا مي آيد
دجال هاي كوفه درحال فرارند
دارد سپاه زينب كبري مي آيد
سدّ سپاه كفر را درهم شكستند
تكبيرهاي حضرت سقا مي آيد
انگار كه زخم فدك سر باز كرده
ازهرطرف فرياد يا زهرا مي آيد
- خون علي گويان عالم را بريزيد-
اي دشنه ها، تازه ترين فتوا مي آيد
آداب جنگ كربلا مثل مدينه است
چون ضربه هاشان سمت پهلوها مي آيد
اي نيزه داران، نيزه هاتان را مكوبيد
روز مبادا،عصرعاشورا مي آيد
خون گلوشان خاك را بي آبرو كرد
آسيمه سربا طشت خود يحيي مي آيد
اي تيغ هاي كند، با تقسيم سرها
چيزي از آنها گيرتان آيا مي آيد؟
اين اولين باريست كه از پشت خيمه
دارد صداي گريه ي آقا مي آيد
زينب بيا از خيمه ها بيرون، كه تنها
با ديدن تو حال آقا جا مي آيد
وحید قاسمی
*******************
مادر شهيد
بغض نگاه خسته تان،اي مسيح من
مانند سنگ ؛شيشه ي قلب مرا شكست
دار و ندار زندگيم نذر خنده ات
غصه نخور،كه ارتش زينب هنوز هست
**
در راه پاسداري آيين كردگار
عمريست در كنار شما ايستاده ام
اين بچه هاي دست گلم را زكودكي
من با وضو و حب شما شير داده ام
**
سرمست باده هاي طهورايي توأند
شمشير دست هر دوشان تيز و صيقلي است
پروانه وار منتظر اذن رفتنند
رمز شروع حمله شان ذكر يا عليست
**
اي پادشاه- تا تو رضايت دهي- ببين
سربند ياعلي به سرخويش بسته اند
برفوت و فن نيزه و شمشير واقف اند
چون پاي درس ساقي لشگر نشسته اند
**
عباس گفته: خواهرمن!مرحبا به تو
اين مردهاي كوچك تو، شيرشرزه اند
مبهوت سبك جنگ و رجزهايشان شدم
شاگردهاي اول پرتاب نيزه اند
**
گفتم به بچه هاي عزيزم كه تا ابد
غمگين زخم سينه ي يك ياس پرپرم
تا آخرين نفس به عدو تيغ مي زنيد
با نيت تلافي سيلي مادرم
**
در آزمون صبر و محن، مادر شما
با نمره ي قبولي تان گشت رو سپيد
در دفتر كرامت من دست حق نوشت
اي دختر شهيد، شدي مادر شهيد
وحید قاسمی
**********************
از زبان امام حسین:
دوباره در دل من خیمهی عزا نزنید
نمک به زخم من و زخم خیمهها نزنید
شکستهتر ز منِ پیر دیگر اینجا نیست
مرا زمین زده است اکبرم، شما نزنید
برای آنکه نمیرم ز شرم مادرتان
میان این همه لبخند دست و پا نزنید
خدا کند که بگوید کسی به قاتلتان
فقط نه اینکه دو بیکس، دو تشنه را نزنید
که در برابر چشمان مادری تنها
سر دو تازه جوان را به نیزهها نزنید
حسن لطفی
*******************
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یک دم سپر شوند برای برادرش
خون عقاب در جگر شیرشان پر است
از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش
این دو ز کودکی فقط آیینه دیده اند
آیینه ای که آه نسازد مکدرش
واحیرتا که این دو جوانان زینب اند
یا ایستاده تیر دو سر در برابرش؟
با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند
یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش
یک دست,گرم اشک گرفتن ز چشم هاش
مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش
چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش
زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش ...
زینب همان شکوه که ناموس غیرت است
زینب که در مدینه قرق بود معبرش
زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است
از بس که رفته این همه این زن به مادرش
زینب همان که زینت بابای خویش بود
در کربلا شدند پسرهاش زیورش
گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات
وقتی گذشته بود دگر آب از سرش
سید حمید رضا برقعی
********************
همچون غريبه با من دلخسته تا مكن
طفلان خواهرت ز سر خويش وا مكن
يكبار مي شود كه فداي غمت شوند
حالا كه وقتش آمده چون و چرا مكن
دو نوجوان زينب و اين قتلگاه تو
بي بهره ام ز قافله ي كربلا مكن
يك عمر بوده ام همه جا در كنار تو
سهم مرا ز سفره ي سرخت جدا مكن
يكبار كار من به تو افتاد يا اخا
رد قسم به عصمت خيرالنساء مكن
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: دو طفلان حضرت زينب(س)شب چهارم محرم
برچسبها: اشعار شب چهارم محرم – روضه طفلان حضرت زینب(س)